برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 10:39
برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 10:39
که خوابِ خواب باشه ... صدای نفس های عمیقش بپیچه توی اتاق و خیالم رو راحت کنه که خستگیای امروزش تموم شده ... روی دستم بلند میشم ... پتو رو آروم آروم تا روی سینه َش میارم ... دستش رو بیرون میاره ... دستم رو میگیره ... میذاره روی سینه َش ... توی تاریکیِ اتاق با دقت به صورتش نگاه میکنم تا بلکه چشمای بازش رو ببینم و بفهمم که خواب نبوده ... اما تنها چیزی که میبینم مردِ چشم بسته ی خسته ی غرقِ در خوابمه ... حالا چی شده که اینجوری دستمو چسبیده، خدا میدونه :)
+ آخه همه ی زندگیمه ...
برچسب : مهربونِ,ناخوداگاهش, نویسنده : mzehaa بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 21:33
که خوابِ خواب باشه ... صدای نفس های عمیقش بپیچه توی اتاق و خیالم رو راحت کنه که خستگیای امروزش تموم شده ... روی دستم بلند میشم ... پتو رو آروم آروم تا روی سینه َش میارم ... دستش رو بیرون میاره ... دستم رو میگیره ... میذاره روی سینه َش ... توی تاریکیِ اتاق با دقت به صورتش نگاه میکنم تا بلکه چشمای بازش رو ببینم و بفهمم که خواب نبوده ... اما تنها چیزی که میبینم مردِ چشم بسته ی خسته ی غرقِ در خوابمه ... حالا چی شده که اینجوری دستمو چسبیده، خدا میدونه :)
+ آخه همه ی زندگیمه ...
برچسب : مهربونِ,ناخوداگاهش, نویسنده : mzehaa بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 18:15